کودکان پارسی

شام عمه عنکبوت

کبوتی مثل هر شب آه کشید و گفت: آخ، اصلا حال ندارم و درس  تار  بافی ام را بخوانم. الان می خواهم تاب بازی کنم. و خوب به صورت عمه نگاه کرد. عمه مثل مامان و بابا اصلا اخم نکرد. لبخند زد و با شادی گفت: وای.. چه فکر خوبی ! من هم اصلا حال ندارم شام بپزم. بیا با هم تاب بازی کنیم. کبوتی با تعجب زیاد به عمه نگاه کرد. با خوش حالی از تار تاب  بازی  اش آویزان شد و گفت: پس زود بیا عمه جان. دو تایی یه عالمه با هم تاب  بازی  کردند و خندیدند ولی کم کم بوی غذا از لانه همسایه آمد. کبوتی زود فکری کرد از تار تاب بازی بیرون پرید و گفت: اول می خواهم یک ذره درس بخوانم که دیر نشود، بعد تاب بازی کنم. این طوری شما می توان...
12 تير 1398

نوبهار

سبز و تازه می شود دامن بید و چنار باغ رقصان می‌شود با نسیم نوبهار رودِ جاری می‌‌رود دشت زیبا می‌شود رو به سوی منظره پنجره وا می‌شود كوچه‌ها از عطر گل باز خوشبو می‌شوند كودكان در كوچه‌ها مثل آهو می‌شوند روی بام خانه‌ها می‌نشیند نام عید آسمان گونه‌ها می‌شود سرخ و سفید   article.tebyan.net/ ...
12 تير 1398

وقتی بهار آید

می‌بینمش هر روز مشغول كار است او اینجا درون باغ فكر بهار است او با چهره‌ای آرام با حالتی چالاك می‌كارد او دانه اینجا درون خاك هر وقت می‌بینم كارش همین است او فكر درخت و گل فكر زمین است او وقتی بهار آید او شاد خواهد شد این باغ خشکیده آباد خواهد شد article.tebyan.net ...
12 تير 1398

یک جمعه می آید آن تک سوار سبز....

هم چشمه‌ی بی‌آب چشم انتظار اوست هم شاخه‌ی بی‌برگ فكر بهار اوست   گنجشك‌های باغ لب تشنه، بی‌تابند هم ریشه‌های خشك در حسرت آبند این باغ پر غم را امّا امیدی هست بوی نسیم آمد در آن نویدی هست یك جمعه می‌آید آن تك سوار سبز همراه خود دارد فصل بهار سبز کانال کودک و نوجوان تبیان تنظیم: شهرزاد فراهانی- شاعر: حسین شادمهر ...
12 تير 1398
1